معنی حول و حوش

لغت نامه دهخدا

حول و حوش

حول و حوش. [ح َ / حُو ل ُ ح َ / حُو] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) پیرامون. پیرامن. اطراف. گرداگرد. دور. دور و بر.


حوش

حوش. (ع اِ) چهارپایان وحشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رمنده. (مهذب الاسماء). || (ص) رجل حوش الفوأد؛ مرد تیزخاطر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

حوش. [ح َ] (ع اِ) چیزی حظیره مانند. لغت عراقی است. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه های قلیلی که گرداگرد آنها را سوری احاطه کرده باشد حوش نامند. (معجم البلدان): غلامان منتصر به یک صولت حوش و بوش او را... از هم پراکندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || (مص) گرداگرد صید درآمدن تا بدامگاه افتد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). برانگیختن صید. (المصادر زوزنی). || گرد آوردن شتران را و راندن آنها را. || از کناره های طعام بدو میان آن رسیدن بخوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).

حوش. [] (اِخ) دهی است بزرگ [بخراسان از گوزگانان] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیوبه تابستان اینجا بیشتر باشند. (از حدود العالم).


حول

حول. [ح َ وِ] (ع ص) رجل حول، مرد که چشمش حولاء باشد. (منتهی الارب). رجوع به حولاء شود.

حول. [ح ُ وَ] (ع ص) حائل میان دو چیز. || (ص) رجل حول، مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و گاهی واو آن برای مبالغه مشدد گردد. حیلت گر. (مهذب الاسماء).

حول. [ح ُوْ وَ] (ع ص) حُوَل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حول شود. || ج ِ حایل. (منتهی الارب). رجوع به حایل شود.

حول. [ح َ] (ع اِ) سنه. عام. سال. ج، احوال، حوول (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، حول، بضم حاء. || توانایی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قوه و قدرت بر تصرف. || حذاقت و تیزبینی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حیله. (منتهی الارب). || بازگشت. (غیاث) (آنندراج). || جنبش. (مهذب الاسماء): گویند: لاحول، جنبش نیست. (مهذب الاسماء). || حرکت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): لا حول و لا قوه الا باﷲ؛ ای لا حرکه و لا قوه الا بمشیهاﷲ. (اقرب الموارد). || پیرامون. (منتهی الارب). جهان محیط به چیزی و گاهی گویند: حَولَیه. (اقرب الموارد). گرد. پیرامن. دور.
- حول قطبی، آنچه بر اطراف قطب است: کواکب حول قطبی. نواحی حول قطبی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| (مص) تمام و کامل شدن سال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حال الحول. (منتهی الارب). || گذشتن سال بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): حال علیه الحول حولا و حُوولاً. || گذشتن بر سرای سالها یا یک سال. (منتهی الارب). || بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): حال الی مکان آخر حولاو حوولا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || تحول از حالی بحال دیگر. (اقرب الموارد). گشتن از حالی بحالی. (ترجمان جرجانی). || دگرگون شدن از حالت استواء به اعوجاج. (اقرب الموارد). || برگشتن گونه ٔ روی و سیاه گردیدن. (منتهی الارب). || جنبیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بازگردیدن. (غیاث). || برگشتن کمان از حالت اول و کژ گردیدن. || برگشتن از عهد. || برجستن بر پشت ستور و برنشستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || یک ساله شدن کودک. || حایل شدن میان دو چیز. (منتهی الارب). جدا کردن. (ترجمان جرجانی). جدایی افکندن. (تاج المصادر بیهقی).

حول. [ح َ وَ] (ع اِ) حایل میان دو چیز. (منتهی الارب). || (مص) احول شدن چشم. (منتهی الارب). کج بین شدن. (غیاث). لوچ شدن. دوبین شدن. || بودن سپیدی در دنباله چشم و سیاهی در کنج آن یا بودن چشم برابر بینی یا بودن سیاهه سوی دنباله یا بودن چشم بطوری که گویا می بیند بسوی ابرو یا مایل بودن سیاهه بسوی دنباله و فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب). فهو احول و هی حولاء. ج، حول. (اقرب الموارد). || (اِمص) کژچشمی. کاجی. لوچی. دوبینی. احولی. (یادداشت مرحوم دهخدا). حول از عیوب طبیعی است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 24 شود.


حوش و بوش

حوش و بوش. [ح َ / حُو ش ُ ب َ / بُو] (ترکیب عطفی، اِ مرکب، از اتباع) اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت: غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. (المضاف الی بدایع الازمان).

فارسی به انگلیسی

حول‌ و حوش‌

About, Environs, Outskirt, Periphery, Purlieus

حل جدول

کلمات بیگانه به فارسی

حول و حوش

دور و بر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حول و حوش

دور و بر

معادل ابجد

حول و حوش

364

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری